قایق
مثه قایقی غریبم ...تک وتنها ... لب دریا ....
نه یه پارو واسه رفتن ...نه میشه بمونم اینجا
میدونم اون دم آخر ...چیزی از من نمیمونه
شایدم یه موج سرکش ...ببره منو به اوجش
بکشه تا ته و عمقش ... باهمون بازی موجش
ته دریا بشه خونه ام با صدف ، جلبک و ماهی
زندگی مثل یه دریاست تو مثه قایق و کشتی
گاهی لنگر یا طنابی بسته در ساحل غربت
نمیشی رها زساحل ، میمونی تو اوج حسرت
درکنار ساحل غم .. نمیشه برجا بمونه
بهتراز یه پای بسته س ، توُ اسارتای دنیا
Monday - 2013 02 September